محضر لاهوتیان (علامه سید محمدحسین طباطبایی)

 
در آخرین روز سال 1321 هجری ‌قمری (مقارن با سال 1281 هجری ‌شمسی) ستاره‌ای درخشان در آسمان سلسله جلیل‌القدر سادات طباطبایی تبریز هویدا شد و خداوند به سیدمحمد قاضی طباطبایی فرزند پسری هدیه داد که نامش را سیدمحمدحسین گذاشت؛ حکیم عارفی که بعدها بسیاری از انسان‌ها، از چشمه جوشان حکمت و معرفتش جرعه‌های جان‌بخش نوشیدند. هنوز پنج سال از عمر سیدمحمدحسین نگذشته بود که مادرش را از دست داد. پدر سعی کرد غم مادر را از دل محمدحسین و دیگر فرزند کوچکترش، محمدحسن، بزداید، ولی نمی‌دانست که چهار سال بعد، درگذشت خود او، غم فرزندان را دوچندان خواهد کرد.
سیدمحمدحسین همان‌طور که روش درسی آن روزها بود، به فراگیری قرآن پرداخت و سپس از سن 9 سالگی به مدت شش سال به همراه برادرش  ... ادامه
  
در آخرین روز سال 1321 هجری ‌قمری (مقارن با سال 1281 هجری ‌شمسی) ستاره‌ای درخشان در آسمان سلسله جلیل‌القدر سادات طباطبایی تبریز هویدا شد و خداوند به سیدمحمد قاضی طباطبایی فرزند پسری هدیه داد که نامش را سیدمحمدحسین گذاشت؛ حکیم عارفی که بعدها بسیاری از انسان‌ها، از چشمه جوشان حکمت و معرفتش جرعه‌های جان‌بخش نوشیدند. هنوز پنج سال از عمر سیدمحمدحسین نگذشته بود که مادرش را از دست داد. پدر سعی کرد غم مادر را از دل محمدحسین و دیگر فرزند کوچکترش، محمدحسن، بزداید، ولی نمی‌دانست که چهار سال بعد، درگذشت خود او، غم فرزندان را دوچندان خواهد کرد.
سیدمحمدحسین همان‌طور که روش درسی آن روزها بود، به فراگیری قرآن پرداخت و سپس از سن 9 سالگی به مدت شش سال به همراه برادرش، از ادیبی به نام شیخ محمدعلی سرائی،‌ کتاب‌هایی چون گلستان، بوستان، نصاب‌الصبیان، انوار سهیلی، تاریخ عجم، منشات امیرنظام و ارشاد الحساب را فرا گرفت و علاوه بر آن، زیر نظر میرزاعلی نقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت. ایشان پس از طی دوران تحصیل در مکتب‌خانه، راهی مدرسه طالبیه تبریز شد تا تحصیلات خود را در علوم دینی دنبال کند. در همان ایام، وقتی 23 سال بیشتر نداشت، تصمیم به ازدواج می‌گیرد. از یکی از بستگانش خواستگاری می‌کند و چون فامیل بودند، با این ازدواج موافقت می‌کنند. یک سال بعد از ازدواج بود که سیدمحمدحسین مزه پدر شدن را می‌چشد و اسم فرزند اولش را، محمد می‌گذارد.
سیدمحمدحسین و برادرش سیدمحمدحسن در سال 1304 هجری ‌شمسی تحصیلات مقدماتی را در مدرسه طالبیه تبریز به پایان رساندند. اما روح پرعطش آنان هنوز سیراب نشده بود. دختر علامه طباطبایی می‌گوید: «یک روز حاج آقا می‌آید و به مادرم می‌گوید من دیگر در تبریز نمی‌توانم ادامه تحصیل دهم و برای بهره گرفتن از استادان بهتر، باید راهی نجف شویم، اما هزینه سفر نداشتند. وقتی مادرم می‌بیند حاج آقا ناراحت است، جهیزیه خود را می‌فروشد تا هزینه سفر تامین شود.» سیدمحمدحسین که هزینه‌ سفرش تامین شده بود، زمین‌های زراعی و کارهای کشاورزی‌شان را به یکی از هم‌آبادی‌هایشان سپرد و عازم «نجف» شد تا تحصیلات خود را تکمیل کند، البته حالا دیگر تنها نبود و هر دو برادر ازدواج کرده بودند. به این ترتیب، هر دو خانواده به همراه کربلایی قلی و سلطنت خانم (خادم و خادمه‌شان) عازم سفر می‌شوند و در خانه‌ای کوچک در محله «عماره» نجف ساکن می‌شوند و زندگی جدیدی را آغاز می‌کنند.
اما بعد از گذشت مدتی، فرزند یک و نیم ساله‌شان (سیدمحمدحسین 24 ساله و همسر 19 ساله‌اش) به مرض سختی مبتلا می‌شود و از دنیا می‌رود.
روزی مادر داغدیده بغضش ترکید و به همسرش گفت: «آقا! یاد محمد لحظه‌ای مرا رها نمی‌کند. دلم برای کودک خردسالم خیلی تنگ شده. جز چند نفر هیچ‌کس حتی مرگ او را هم به ما تسلیت نگفت. بیا برگردیم. این جا دیار غربت است و ما هیچ‌کس را نداریم. چطور می‌توانیم این همه سال اینجا بمانیم؟» صدای در، مادر داغدیده را ساکت کرد، سید صدا زد: «آمدم» و با عجله به سمت در دوید. با باز شدن در،‌ «سید میرزاعلی قاضی طباطبایی» وارد شد. او یکی از پسرعموهای محمدحسین بود که مدت‌ها پیش به قصد تحصیل به نجف آمده بود. زن و شوهر از دیدن یک آشنا در دیار غربت بسیار خوشحال شدند. آقا میرزاعلی خیلی خودمانی با سید و همسرش برخورد کرد. آنها ساعاتی را با هم گذراندند و از دوران کودکی و زندگی‌شان در تبریز و خاطره‌ها گفتند. یادآوری این خاطره‌ها، درد و غم این زوج جوان را کاهش داد. بعد از ساعتی میرزا عصایش را برداشت و قصد رفتن کرد. سید و همسرش نیز به رسم بدرقه او را همراهی کردند. دو سه قدم مانده به در، آقا میرزا علی رو به همسر سید کرد و گفت: «دختر عمو هم عبدالباقی است.» و با این حرف، خداحافظی کرد و رفت. چند ماه بعد بود که همسر سید، باردار شد.
به نقل از علامه آمده است «هنگامی که در نجف اشرف به درس و بحث اشتغال داشتم یکی از روزها مرحوم قاضی به من برخورد کرد و بدون مقدمه گفت: اگر طالب دنیایی نماز شب و اگر طالب آخرتی نماز شب بخوان. همین دیدار و گفت‌وگوی کوتاه منشاء آشنایی من با استاد شد... قبل از آن که به محضر وی بار یابم، خود را از کتب فلسفی و آثار معقول بی‌نیاز می‌دیدم و پیش خود می‌گفتم اگر مرحوم ملاصدرا هم بیاید، مطلبی فوق آنچه من فهمیده‌ام عرضه نخواهد کرد. ولی پس از بهره‌مند شدن از دیدار این استاد بزرگوار، به یکباره احساس کردم گویا تا کنون از حکمت و فلسفه چیزی عایدم نشده و از اسفار حتی یک کلمه هم نفهمیده‌ام.» این برخورد جالب، علامه طباطبایی را وارد مرحله تازه‌ای از زندگی کرد و سیر و سلوک عارفانه وی آغاز شد .
*شاهکار علامه طباطبایی؛
علامه طباطبایی، در سال 1333 هجری ‌شمسی نگارش تفسیرالمیزان اثر بزرگ خویش را آغاز کرد و 17 سال طول کشید تا آن را به پایان برساند؛ اثری جالب و دلنشین که نظیر آن تا به حال نوشته نشده است. به عقیده آیت‌الله العظمی خویی، علامه برای نوشتن این اثر، خود را تصفیه کرده بود. شهید مطهری هم می‌گوید: «همه تفسیرالمیزان با فکر نوشته شده... من معتقدم بسیاری از این مطالب از الهامات غیبی است. کمتر مشکلی در مسائل اسلامی و دینی برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیرالمیزان پیدا نکرده باشم.»
*مباحثه با پروفسور کربن؛
یکی از اثرات ماندگار علامه، مباحثات وی با پروفسور کربن استاد دانشگاه و اسلام‌شناس غربی بود. مباحثه بین پروفسور کربن و علامه طباطبایی از سال 1336 هجری ‌شمسی شروع شد و بیش از 20 سال ادامه پیدا کرد که نتایج این مباحثات به چهار زبان فارسی، عربی، فرانسه و انگلیسی منتشر شده است و در اکثر دانشگاه های غربی در رشته‌ های الهیات و اسلام شناسی تدریس میشود . روزی علامه در بین صحبت‌هایش به پروفسور گفت: « ... در اسلام هر وقت انسان حالی پیدا کند، می‌تواند خدا را بخواند. چون همه مکان‌ها بدون استثناء محل عبادت است. اما در دین مسیح این طور نیست. عبادت حتما باید در وقت معینی (روز یکشنبه) و در مکان معینی (کلیسا) انجام شود؛ در غیر این صورت باطل است. او باید تا روز یکشنبه که کلیسا باز می‌شود صبر کند.» پروفسور کربن جواب داد: «بلی، این اشکال در دین مسیح وجود دارد.» علامه طباطبایی ادامه داد: « هم‌چنین در دین مسیح خدا اسماء حسنا ندارد و جز الفاظ خدا،‌ اله و اب نام دیگری ندارد.»
*دیگر برنمی‌گردم؛
روزهای آخر زندگی پربار علامه طباطبایی فرا رسیده بود و بیماری او را از پای انداخته بود. وقتی ایشان را از خانه به بیمارستان منتقل می‌کردند، رو به خانواده‌اش کرد و گفت: « من دیگر برنمی‌گردم». در بیمارستان هم همه کارکنان را تحت تاثیر قرار داده بود، تا جایی که رییس بیمارستان می‌گفت: «علامه حافظه‌شان را در مورد مسائل دنیوی و مادی از دست داده‌اند و به مسائل مادی بی‌توجه‌اند، اما پیوندشان با خدا و عالم معنویت مستحکم‌تر شده است؛‌ انگار از ناسوت بریده و به ملکوت پیوسته‌اند»
 ... و بالاخره چند روز بعد در تاریخ 24 آبان 1360 از این عالم خاکی رخت بر بست.24آبان‌ماه سال 1360 هجری شمسی، روزی است که عالم فرزانه و مفسر بزرگ علامه طباطبایی دیار فانی را به سوی سرای باقی ترک کرد؛ عالمی که همیشه از ابدیت سخن می‌گفت و با فنای در خدای خویش و آنچه خدایی بود، باقی شد.امام خمینی(ره) در پیام تسلیت خود به همین مناسبت فرمودند: «من باید از این ضایعه‌ای که برای حوزه‌های علمیه و مسلمین حاصل شد و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایی است،‌ اظهار تاسف کنم و به شما ملت ایران به‌خصوص حوزه‌های علمیه تسلیت عرض کنم.»
علامه از خود دو پسر و دو دختر به یادگار گذاشته است. فرزند ارشد ایشان سیدعبدالباقی به کارهای صنعتی مشغول است و سیدنورالدین در تبریز زندگی می‌کند. داماد اول ایشان آیت‌الله قدوسی است که فرزند بزرگش در منطقه هویزه به شهادت رسید.
ویژگی‌های شخصیتی علامه
علامه طباطبایی در طول زندگی پربرکت خود همواره پاسخگوی پرسش‌های جوانان اطرافش بود.
*اخلاق شاگردپروری؛
بهترین سیرت و خوی و خلقی که از روحیه عالیقدر علامه طباطبایی حکایت می‌کرد، اخلاق شاگردپروری و کادرسازی در حوزه علمیه بود و بر این کار اصرار و ولع وصف‌ناپذیری از خود نشان می‌داد.
*جواب‌گویی به سوالات؛
استاد غلامحسین دینانی یکی از شاگردان علامه می‌گوید: «من که خودم یکی از شاگردانش بودم. هیچ وقت در هیچ سوالی خودم را کنترل نمی‌کردم، چون می‌دانستم ایشان آنقدر بزرگوار است که هر چه دلت خواست می‌توانی بگویی. در مقابل سوال رو ترش نمی‌کرد و به همین جهت ما احساس آزادی می‌کردیم و هر چه در دل داشتیم می‌گفتیم. ایشان هم با کمال بردباری با ما هم‌نفسی می‌کرد و کنار می‌آمد و جواب می‌داد.»
علامه طباطبایی در طول زندگی پربرکت خود همواره پاسخگوی پرسش‌های جوانان اطرافش بود.
آنچه در پی می‌آید پرسش یک جوان و پاسخ ایشان به وی است:
« محضر مبارک حضرت آیت‌الله العظمی جناب آقای طباطبایی، سلام علیکم و رحمت‌الله و برکاته.
جوانی هستم 22 ساله که تنها ممکن است شما باشید به این سوال من پاسخ گویید. در محیط و شرایطی زندگی‌ می‌کنم که هوای نفس و آمال بر من تسلط فراوان دارند و مرا اسیر خود ساخته‌اند و سبب باز ماندن من از حرکت به سوی الله شده‌اند.
درخواستی که از شما دارم این است که بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم را که همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟ لطفا نصیحت نمی‌خواهم بلکه دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم. (23/10/1355)»
«سلام علیکم
برای موفق شدن و رسیدن به منظوری که در نامه مرقوم داشته‌اید، لازم است همتی برآورده و توبه‌ای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو که هر روز که هنگام صبح از خواب بیدار می‌شوید، قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش می‌آید رضای خدا را مراعات خواهم نمود، آن وقت در سر هر کاری که می‌خواهید انجام دهید نفع آخرت را منظور خواهید داشت؛ به طوری که اگر نفع اخروی نبود، انجام نخواهید داد و وقت خواب چهار، پنج دقیقه در کارهایی که روز انجام داده‌اید فکر کرده و یکی یکی از نظر خواهید گذرانید. هر کدام مطابق رضای خدای انجام یافته شکر بکنید و هر کدام تخلف شده استغفار. این رویه سخت است و در ذائقه نفس، تلخ. ولی کلید نجات و رستگاری است و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبحات (حدید – حشر – صف – جمعه و تغابن) را بخوانید و پس از 20 روز، حالات خود را برای بنده بنویسید، ان‌شاءالله موفق خواهید بود. والسلام علیکم»(2)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.