لزوم پیروی استاد از دیدگاه علامه بحرالعلوم رحمهالله
کسی که بر طلب برآید و غافل و ذاهل نباشد، اول
چیزی که بر آن است، آن است که دامن طلب بر میان زند و در تفحص و تجسس ادیان
و مذاهب به قدر استعداد خود برآید و به نظر و تتبع در شواهد و آیات بینات و
قرائن و امارات حسیه و عقلیه و ذوقیه و حدسیه جهد کند و غایت سعی خود را
به قدر میسور به ظهور آورد تا یگانگی خدا و حقیقت راهنمائی او را پی برد،
اگرچه به ادنی مرتبه علم یقین باشد بلکه در این مقام مجرد گمان و رجحان نیز
به کار او میآید و بعد از حصول این تصدیق علمی یا رجحانی از عالم کفر
خارج و به اسلام و ایمان اصغرین(51) داخل و این دو مرحله را طی کرده است
کسی که بر طلب برآید و غافل و ذاهل نباشد، اول
چیزی که بر آن است، آن است که دامن طلب بر میان زند و در تفحص و تجسس ادیان
و مذاهب به قدر استعداد خود برآید و به نظر و تتبع در شواهد و آیات بینات و
قرائن و امارات حسیه و عقلیه و ذوقیه و حدسیه جهد کند و غایت سعی خود را
به قدر میسور به ظهور آورد تا یگانگی خدا و حقیقت راهنمائی او را پی برد،
اگرچه به ادنی مرتبه علم یقین باشد بلکه در این مقام مجرد گمان و رجحان نیز
به کار او میآید و بعد از حصول این تصدیق علمی یا رجحانی از عالم کفر
خارج و به اسلام و ایمان اصغرین(51) داخل و این دو مرحله را طی کرده است...چون این دو مرحله (اسلام و ایمان) را پشت سر انداخت دامن طلب اسلام و ایمان اکبرین(52) را بر میان ببندد.
اولین
چیزی که در این مرحله لازم است علم به احکام و آداب و وظایف و شرائع
راهنمایی است که به اعتماد خود جسته و به شنیدن آنها از خود راهنما یا از
خلیفه و نائب آن یا فهمیدن از کلام آن اگر اهلیت آن را داشته باشد یا به
متابعت کسی که اهل باشد که او را در شریعت ما فقیه خوانند باید درجه فدرجه
بالا رفت تا جمیع اعضاء و جوارح را از حظ آنها از این ایمان عطاء کرد و هیچ
عضوی نماند که از حظ خود بینصیب ماند. و رساند کار را به جائی که جمیع
حظوظ هر عضوی از اعضاء ظاهره و باطنه از ایمان به او اعطاء شود از اوامر و
نواهی حتمیه و تزیهیه که با اهمال جزئی از آنها به همان قدر از ایمان ناقص
است و با وجود قصور ایمان به قدر رأس ابره قدم در عالم بالاتر از آن نتواند
نهاد. چه گذشت که عوالم سلوک به راه خدا مشابه ساعات است تا بالمره متقدم
طی نشود متاخر را در نیابد... .
و چون جمیع اعضاء و
جوارح را از نصیب آنها از ایمان محفوظ و آنها را به حظوظ خود معتاد و از
سرکشی محفوظ ساخت به عالم مجاهده پردازد و از مرافقت ابناء زمان و اولیاء
شیطان و مقتضیات و هم و شهوت و غضب و عادات و رسوم به مقتضای لا یخافون فی
الله لومه لائم (54 / مائده) رحلت هجرت، و به عالم عقل پیوندد و عساکر آن
را با خود یار نماید و به محاربه(53) حزب هوی و هوس و جندابالسه(54) آغازد.
و
در این مرحله نه چنان است که بالکلیه موخر از جمیع مراحل سابقه باشد چه
بسا از آثار ایمان جوارح به صلاح باطن منوط و بسی از لوازم و آثار ایمان
نفس به اعمال جوارح مربوط است. بلکه این دو مرحله دست در گردن یکدیگر دارند
و فعلیت تمام از برای هر دو در یک دفعه حاصل میشود.
و
بالجمله چون قدم در این مرحله نهاد، اول چیزی که او را لازم است، علم به
احکام طب روحانی است که مصالح و مفاسد و فضائل و رذائل و دقائق و حیل و
مکاید نفس و سایر جنود ابلیس را بداند و این فقه نفس است چنانکه فروع احکام
فقه جوارح است و معلم فقه نفس عقل است چنانکه معلم فقه جوارح فقیه، العقل
دلیل المؤمن.
و حدیث ان لله علی الناس حجتین حجه ظاهره و
حجه باطنه اما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه
فالعقول(55) به این دال است.
لکن چون اکثر عقول به
واسطه دخول در عالم طبیعت و مکاوحت جنود و هم و غضب و شهوت، مکدر و از درک
دقائق مکائد جند شیطان و طریق غلبه بر ایشان قاصر، لهذا در این مرحله رجوع
به شرع و قواعد مقرره در آن چنانکه فرمودهاند:
بعثت لاتمم مکارم الاخلاق(56) ناچار است.
پس طالب در این مرحله نیز از رجوع به راهنما یا خلیفه یا نائب آن یا فهم از کلمات آن چارهای نیست.
و
چون استنباط این مرحله و استخراج دقائق آن و شناختن امراض نفسانیه و
معالجات آن و مصالح و مفاسد و مقدار دوای هر شخصی و ترتیب معالجه آن بخصوصه
چنانکه در انجام آن ضروری است، چون که امری است بس خفی و دقیق. صاحب این
استنباط را باید عقلی تام و نظری ثاقب و قوهای قویه و ملکهای قدسیه و
علمی غزیر و سعی کثیر و به این سبب حصول این علم قبل از عمل آن امری است
متعسر بلکه متعذر. لهذا طالب را چارهای جزء از رجوع به راهنما یا قائم
مقام او که تعبیر از او به استاد یا شیخ میشود، نیست.
و
همچنان که از برای استاد فقه جوارح شرائطی است مقرره و رجوع به آن قبل از
معرفت آن جائز نه و بدون آن عمل باطل است، همچنین در فقه نفس و طب روحانی
نیز چنین است و معرفت استاد در این فن أصعب و شرائط آن اکثر است...
فرق
دیگری است میان استاد فقه جسمانی که فقیهش خوانند و استاد فقه روحانی که
شیخش گویند و آن این است که: راه فقه جوارح جلی و ظاهر و راه همه کس واحد و
دزدان و قاطعان راه خدا در آن قلیل و ظاهرند.
پس استاد
این فقه را نمودن راه و شناسانیدن فریبندگان کافی است به خلاف راه فقه نفس
و طب روحانی که راه هر کس متفاوت و مرض هر شخصی مختلف و معرفت قدر مرض غیر
مقدور و مقدار دوا غیر مضبوط و شناختن مرض هر شخص مشکل و ترتیب علاج صعب و
عقبات راه بیحد و گریوه راه بینهایت و دزدان پنهان بیغایت و شناختن
ایشان متعصب.
چه بسا از ایشان به لباس درویش ملبسند پس
چارهای از همراهی استاد و شیخ و مراقبت آن در همه احوال نیست و عرض حال بر
او در هر عقبه لازم است و از این است که سالکان راه مدتها متمادیه در
خدمت اوستاد سر بردهاند و دقیقهای از حضرت او غائب نشدهاند...(57).
همه
عارفان و سالکان و اصل خطر گمراهی که در سر راه سالکان بدون شیخ قرار داد
متذکر شدهاند و مرحوم شمسالدین لاهیجی شارح گلشن راز در این باره
مینویسد:
... چون حصول این معانی موقوف به مقدمات و
اسباب چند است: اول آن که طلب راهنمایی کند که به ارشاد کاملی سلوک راه حق
چنانچه وظیفه ارباب طریقت است، نموده باشد و به مراتب کمالات معنویه که
اجمالا گفته شد، وصول یافته و آن کامل بنابر اشارت الهی اجازت نموده باشد
که آن سالک، ارشاد طالبان حق بفرماید و آن کامل باز از کاملی دیگر مجاز
باشد همچنین معنعن(58) تا به حضرت رسالت علیهالصلوه و السلام.
راه دور است و پر آفت ای پسر - راهرو را میبباید راهبر
گر تو بیرهبر فرود آیی به راه - گر همه شیری فرو افتی به چاه
کور هرگز کی تواند رفت راست - بی عصا کش کور را رفتن خطا است
گر تو گوئی نیست پیری آشکار - تو طلب کن در هزار اندر هزار
زآنکه گر پیری نباشد در جهان - نه زمین بر جای ماند و نه مکان(59)
حافظ در این باره گوید:
قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن - ظلمات است بترس از خطر گمراهی(60)
همو گوید:
سعی نابرده در این ره به جایی نرسی - مزد اگر میطلبی طاعت اوستاد ببر(61)
اقسام استاد و شیخ سلوک الی الله:
علامه بحرالعلوم رحمهالله در مقام بیان تفصیلی در طریقه سلوک الی الله میفرماید:
لوازم سلوک الی الله عبارتند از:
اول: ترک عادت و رسوم و تعارفات
دوم: عزم
سوم: رفق و مدارا
چهارم: وفا
پنجم: ثبات و دوام
ششم: مراقبه
هفتم: محاسبه
هشتم: مؤاخذه
نهم: مسارعت
دهم: ارادت
یازدهم: حفظ ادب نسبت به جناب مقدس باری و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلفای او (علیه السلام)
داوزدهم: نیت
سیزدهم: صمت
چهاردهم: جوع و کمخوری
پانزدهم: خلوت
شانزدهم: سهر
هفدهم: دوام طهارت
هیجدهم: مبالغه در تضرع و ذلت و مسکنت و خاکساری در درگاه رب العزه
نوزدهم: احتراز از شطحیات به قدر استطاعت
بیستم: کتمان سر
بیست و یکم: شیخ و استاد
بیست و دوم: ورد
بیست و سوم: نفی خواطر
بیست و چهارم: فکر
بیست و پنجم: ذکر
سپس در لزوم استاد مینویسد:
و
این بر دو گونه است: استاد خاص و استاد عام. استاد خاص آن است که بخصوصه
منصوص به اشاره و هدایت است که نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلفای
خاصه (علیه السلام).
و استاد عام آن بود که به خصوص
مأمور به هدایت نباشد ولکن داخل در عموم فأسلوا اهل الذکر ان کنتم لا
تعلمون(62) باشد و سالک را در هیچ حالی چارهای نیست از استاد خاص اگر چه
به وطن مقصود رسیده باشد چه آداب وطن را نیز او میآموزد و والی آن مملکت
نیز اوست.
و ضرورت عام در حال سلوک است، بلکه در اواخر
سلوک که حصول تجلیات ذاتیه و صفاتیه شد نیز همراهی او در کار، و آنچه از
ارباب سلوک در باب آداب و ارادت خدمت شیخ ذکر کردهاند مراد استاد خاص است
اگرچه در عام نیز به واسطه قیام او در هدایت مقام خاص به حسب تفاوت مراتب
ملاحظه ادب و ارادت لازم است و آنچه اکثر میفهمند از توقف سلوک بر شیخ آن
است که طلب سلوک بیراهنمائی شیخ و استاد و متابعت او صورت نبندد. و این
اگر چه چنین است ولکن مرحله دیگر نیز هست از این بالاتر، چه موافقت استاد
خاص در جمیع احوال بر ترتیب مظاهر، چنانچه رمزی از آن باید، از اهم شرائط
واعظم لوازم است و موافقت استاد عام نیز سیما از برای مبتدی اولی و انسب، و
معرفت استاد خاص در بدو امر به طریقی است که در تحصیل ایمان اصغر گذشت و
در آخر خود را شناساند(63).
در این فراز نکته بسیار
ظریف و عمیقی است که طالبان حق و حقیقت را دانستن آن بسیار لازم و مغتنم
است تا به بهانه ارادت به استاد عام از دائره شریعت خارج نگردند (دقت کنید)
بویژه آنکه چنین امر مهمی از زبان عارفی و اصل و فقیهی کامل چون علامه
بحرالعلوم رضوانالله تعالی علیه صادر شده است.
زمین خالی از استاد خاص نیست
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در اینباره میفرماید:
اللهم
بلی لاتخلوا الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا
لئلا تبطل حجج الله و بیناته و کم ذا و این اولئک؟ اولئک و الله الاقلون
عددا و الاعظمون عندالله قدرا یحفظ الله بهم حججه و بیناته حتی یودعوها
نظراءهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره و
باشروا روح الیقین و استلانوا ما استعوره المترفون و آنسوا بما استوحش منه
الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها ملقه بالمحل الاعلی اولئک خلفاء
الله فی ارضه و الدعاه الی دینه آه آه شوقا الی رویتهم(64).
آری
(خداوندا) زمین هرگز از قیام کننده برای خدا با برهان روشن خالی نیست یا
اینکه آشکار و شناخته شد و یا بیمناک و پنهان تا اینکه برهان خداوند باطل
نشود و نشانههای آن از میان نرود. تعدادشان چقدر است و در کجایند؟ به خدا
سوگند که تعدادشان اندک ولی نزد خداوند از عظمت بهرهمند هستند که خداوند
به وسیله آنها نشانههای خود را نگه میدارد تا به همانند خودشان بسپارند و
در دلهای آنها بکارند. آنها که دانش نور حقیقت بر آنها هجوم آورد و به
روح یقین راه یافتهاند آنچه را خوشگذرانان بر خود ننگ و عار پنداشتند،
آسان گرفتهاند و آنچه را که ناآگاهان از آن وحشت داشتند، انس گرفتهاند در
دنیا با بدنهایی زندگی میکنند که ارواح آنها به جهان بالا پیوند خورده
است. آنان جانشینان خداوند در زمین و دعوتکنندگان مردم به دین خدایند. آه
آه که چقدر مشتاق دیدار آنهایم.
گر تو گوئی نیست پیری آشکار - تو طلب کن هزار اندر هزار
زآنکه گر پیری نباشد در جهان - نه زمین بر جای ماند نه مکان
گر نباشد در زمین قطب جهان - کی تواند گشت بیقطب آسمان
گر تو را درد است پیر آید پدید - قفل دردت را پدید آید کلید(65)
پس مقام پیر اوستاد الهی تا کجاست که علی (علیه السلام) صاحب مقام اعظم استادی در شوق دیدارشان میفرماید:
آه آه شوقا الی رویتهم(66).
پس
میتوانی درک نمائی که چرا موسی کلیم (علیه السلام) برای دیدار خضر با آن
که از او برتر بود آن قدر مشتاق بود که حاضر شد عمر درازی را برای دیدار
خضر سفر نماید.
زیرا دیدن اولیاء الهی و شنیدن کلام
الهی از آنها برای ولی خدا شیرین است. در این وادی برتری، مانع از التذاذ
روحی این ملاقات و تلمذ و تعلم نیست.
کسی که بر طلب برآید و غافل و ذاهل نباشد، اول
چیزی که بر آن است، آن است که دامن طلب بر میان زند و در تفحص و تجسس ادیان
و مذاهب به قدر استعداد خود برآید و به نظر و تتبع در شواهد و آیات بینات و
قرائن و امارات حسیه و عقلیه و ذوقیه و حدسیه جهد کند و غایت سعی خود را
به قدر میسور به ظهور آورد تا یگانگی خدا و حقیقت راهنمائی او را پی برد،
اگرچه به ادنی مرتبه علم یقین باشد بلکه در این مقام مجرد گمان و رجحان نیز
به کار او میآید و بعد از حصول این تصدیق علمی یا رجحانی از عالم کفر
خارج و به اسلام و ایمان اصغرین(51) داخل و این دو مرحله را طی کرده است...
چون این دو مرحله (اسلام و ایمان) را پشت سر انداخت دامن طلب اسلام و ایمان اکبرین(52) را بر میان ببندد.
اولین
چیزی که در این مرحله لازم است علم به احکام و آداب و وظایف و شرائع
راهنمایی است که به اعتماد خود جسته و به شنیدن آنها از خود راهنما یا از
خلیفه و نائب آن یا فهمیدن از کلام آن اگر اهلیت آن را داشته باشد یا به
متابعت کسی که اهل باشد که او را در شریعت ما فقیه خوانند باید درجه فدرجه
بالا رفت تا جمیع اعضاء و جوارح را از حظ آنها از این ایمان عطاء کرد و هیچ
عضوی نماند که از حظ خود بینصیب ماند. و رساند کار را به جائی که جمیع
حظوظ هر عضوی از اعضاء ظاهره و باطنه از ایمان به او اعطاء شود از اوامر و
نواهی حتمیه و تزیهیه که با اهمال جزئی از آنها به همان قدر از ایمان ناقص
است و با وجود قصور ایمان به قدر رأس ابره قدم در عالم بالاتر از آن نتواند
نهاد. چه گذشت که عوالم سلوک به راه خدا مشابه ساعات است تا بالمره متقدم
طی نشود متاخر را در نیابد... .
و چون جمیع اعضاء و
جوارح را از نصیب آنها از ایمان محفوظ و آنها را به حظوظ خود معتاد و از
سرکشی محفوظ ساخت به عالم مجاهده پردازد و از مرافقت ابناء زمان و اولیاء
شیطان و مقتضیات و هم و شهوت و غضب و عادات و رسوم به مقتضای لا یخافون فی
الله لومه لائم (54 / مائده) رحلت هجرت، و به عالم عقل پیوندد و عساکر آن
را با خود یار نماید و به محاربه(53) حزب هوی و هوس و جندابالسه(54) آغازد.
و
در این مرحله نه چنان است که بالکلیه موخر از جمیع مراحل سابقه باشد چه
بسا از آثار ایمان جوارح به صلاح باطن منوط و بسی از لوازم و آثار ایمان
نفس به اعمال جوارح مربوط است. بلکه این دو مرحله دست در گردن یکدیگر دارند
و فعلیت تمام از برای هر دو در یک دفعه حاصل میشود.
و
بالجمله چون قدم در این مرحله نهاد، اول چیزی که او را لازم است، علم به
احکام طب روحانی است که مصالح و مفاسد و فضائل و رذائل و دقائق و حیل و
مکاید نفس و سایر جنود ابلیس را بداند و این فقه نفس است چنانکه فروع احکام
فقه جوارح است و معلم فقه نفس عقل است چنانکه معلم فقه جوارح فقیه، العقل
دلیل المؤمن.
و حدیث ان لله علی الناس حجتین حجه ظاهره و
حجه باطنه اما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه و اما الباطنه
فالعقول(55) به این دال است.
لکن چون اکثر عقول به
واسطه دخول در عالم طبیعت و مکاوحت جنود و هم و غضب و شهوت، مکدر و از درک
دقائق مکائد جند شیطان و طریق غلبه بر ایشان قاصر، لهذا در این مرحله رجوع
به شرع و قواعد مقرره در آن چنانکه فرمودهاند:
بعثت لاتمم مکارم الاخلاق(56) ناچار است.
پس طالب در این مرحله نیز از رجوع به راهنما یا خلیفه یا نائب آن یا فهم از کلمات آن چارهای نیست.
و
چون استنباط این مرحله و استخراج دقائق آن و شناختن امراض نفسانیه و
معالجات آن و مصالح و مفاسد و مقدار دوای هر شخصی و ترتیب معالجه آن بخصوصه
چنانکه در انجام آن ضروری است، چون که امری است بس خفی و دقیق. صاحب این
استنباط را باید عقلی تام و نظری ثاقب و قوهای قویه و ملکهای قدسیه و
علمی غزیر و سعی کثیر و به این سبب حصول این علم قبل از عمل آن امری است
متعسر بلکه متعذر. لهذا طالب را چارهای جزء از رجوع به راهنما یا قائم
مقام او که تعبیر از او به استاد یا شیخ میشود، نیست.
و
همچنان که از برای استاد فقه جوارح شرائطی است مقرره و رجوع به آن قبل از
معرفت آن جائز نه و بدون آن عمل باطل است، همچنین در فقه نفس و طب روحانی
نیز چنین است و معرفت استاد در این فن أصعب و شرائط آن اکثر است...
فرق
دیگری است میان استاد فقه جسمانی که فقیهش خوانند و استاد فقه روحانی که
شیخش گویند و آن این است که: راه فقه جوارح جلی و ظاهر و راه همه کس واحد و
دزدان و قاطعان راه خدا در آن قلیل و ظاهرند.
پس استاد
این فقه را نمودن راه و شناسانیدن فریبندگان کافی است به خلاف راه فقه نفس
و طب روحانی که راه هر کس متفاوت و مرض هر شخصی مختلف و معرفت قدر مرض غیر
مقدور و مقدار دوا غیر مضبوط و شناختن مرض هر شخص مشکل و ترتیب علاج صعب و
عقبات راه بیحد و گریوه راه بینهایت و دزدان پنهان بیغایت و شناختن
ایشان متعصب.
چه بسا از ایشان به لباس درویش ملبسند پس
چارهای از همراهی استاد و شیخ و مراقبت آن در همه احوال نیست و عرض حال بر
او در هر عقبه لازم است و از این است که سالکان راه مدتها متمادیه در
خدمت اوستاد سر بردهاند و دقیقهای از حضرت او غائب نشدهاند...(57).
همه
عارفان و سالکان و اصل خطر گمراهی که در سر راه سالکان بدون شیخ قرار داد
متذکر شدهاند و مرحوم شمسالدین لاهیجی شارح گلشن راز در این باره
مینویسد:
... چون حصول این معانی موقوف به مقدمات و
اسباب چند است: اول آن که طلب راهنمایی کند که به ارشاد کاملی سلوک راه حق
چنانچه وظیفه ارباب طریقت است، نموده باشد و به مراتب کمالات معنویه که
اجمالا گفته شد، وصول یافته و آن کامل بنابر اشارت الهی اجازت نموده باشد
که آن سالک، ارشاد طالبان حق بفرماید و آن کامل باز از کاملی دیگر مجاز
باشد همچنین معنعن(58) تا به حضرت رسالت علیهالصلوه و السلام.
راه دور است و پر آفت ای پسر - راهرو را میبباید راهبر
گر تو بیرهبر فرود آیی به راه - گر همه شیری فرو افتی به چاه
کور هرگز کی تواند رفت راست - بی عصا کش کور را رفتن خطا است
گر تو گوئی نیست پیری آشکار - تو طلب کن در هزار اندر هزار
زآنکه گر پیری نباشد در جهان - نه زمین بر جای ماند و نه مکان(59)
حافظ در این باره گوید:
قطع این مرحله بیهمرهی خضر مکن - ظلمات است بترس از خطر گمراهی(60)
همو گوید:
سعی نابرده در این ره به جایی نرسی - مزد اگر میطلبی طاعت اوستاد ببر(61)
اقسام استاد و شیخ سلوک الی الله:
علامه بحرالعلوم رحمهالله در مقام بیان تفصیلی در طریقه سلوک الی الله میفرماید:
لوازم سلوک الی الله عبارتند از:
اول: ترک عادت و رسوم و تعارفات
دوم: عزم
سوم: رفق و مدارا
چهارم: وفا
پنجم: ثبات و دوام
ششم: مراقبه
هفتم: محاسبه
هشتم: مؤاخذه
نهم: مسارعت
دهم: ارادت
یازدهم: حفظ ادب نسبت به جناب مقدس باری و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلفای او (علیه السلام)
داوزدهم: نیت
سیزدهم: صمت
چهاردهم: جوع و کمخوری
پانزدهم: خلوت
شانزدهم: سهر
هفدهم: دوام طهارت
هیجدهم: مبالغه در تضرع و ذلت و مسکنت و خاکساری در درگاه رب العزه
نوزدهم: احتراز از شطحیات به قدر استطاعت
بیستم: کتمان سر
بیست و یکم: شیخ و استاد
بیست و دوم: ورد
بیست و سوم: نفی خواطر
بیست و چهارم: فکر
بیست و پنجم: ذکر
سپس در لزوم استاد مینویسد:
و
این بر دو گونه است: استاد خاص و استاد عام. استاد خاص آن است که بخصوصه
منصوص به اشاره و هدایت است که نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلفای
خاصه (علیه السلام).
و استاد عام آن بود که به خصوص
مأمور به هدایت نباشد ولکن داخل در عموم فأسلوا اهل الذکر ان کنتم لا
تعلمون(62) باشد و سالک را در هیچ حالی چارهای نیست از استاد خاص اگر چه
به وطن مقصود رسیده باشد چه آداب وطن را نیز او میآموزد و والی آن مملکت
نیز اوست.
و ضرورت عام در حال سلوک است، بلکه در اواخر
سلوک که حصول تجلیات ذاتیه و صفاتیه شد نیز همراهی او در کار، و آنچه از
ارباب سلوک در باب آداب و ارادت خدمت شیخ ذکر کردهاند مراد استاد خاص است
اگرچه در عام نیز به واسطه قیام او در هدایت مقام خاص به حسب تفاوت مراتب
ملاحظه ادب و ارادت لازم است و آنچه اکثر میفهمند از توقف سلوک بر شیخ آن
است که طلب سلوک بیراهنمائی شیخ و استاد و متابعت او صورت نبندد. و این
اگر چه چنین است ولکن مرحله دیگر نیز هست از این بالاتر، چه موافقت استاد
خاص در جمیع احوال بر ترتیب مظاهر، چنانچه رمزی از آن باید، از اهم شرائط
واعظم لوازم است و موافقت استاد عام نیز سیما از برای مبتدی اولی و انسب، و
معرفت استاد خاص در بدو امر به طریقی است که در تحصیل ایمان اصغر گذشت و
در آخر خود را شناساند(63).
در این فراز نکته بسیار
ظریف و عمیقی است که طالبان حق و حقیقت را دانستن آن بسیار لازم و مغتنم
است تا به بهانه ارادت به استاد عام از دائره شریعت خارج نگردند (دقت کنید)
بویژه آنکه چنین امر مهمی از زبان عارفی و اصل و فقیهی کامل چون علامه
بحرالعلوم رضوانالله تعالی علیه صادر شده است.
زمین خالی از استاد خاص نیست
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در اینباره میفرماید:
اللهم
بلی لاتخلوا الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا
لئلا تبطل حجج الله و بیناته و کم ذا و این اولئک؟ اولئک و الله الاقلون
عددا و الاعظمون عندالله قدرا یحفظ الله بهم حججه و بیناته حتی یودعوها
نظراءهم و یزرعوها فی قلوب اشباههم هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره و
باشروا روح الیقین و استلانوا ما استعوره المترفون و آنسوا بما استوحش منه
الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها ملقه بالمحل الاعلی اولئک خلفاء
الله فی ارضه و الدعاه الی دینه آه آه شوقا الی رویتهم(64).
آری
(خداوندا) زمین هرگز از قیام کننده برای خدا با برهان روشن خالی نیست یا
اینکه آشکار و شناخته شد و یا بیمناک و پنهان تا اینکه برهان خداوند باطل
نشود و نشانههای آن از میان نرود. تعدادشان چقدر است و در کجایند؟ به خدا
سوگند که تعدادشان اندک ولی نزد خداوند از عظمت بهرهمند هستند که خداوند
به وسیله آنها نشانههای خود را نگه میدارد تا به همانند خودشان بسپارند و
در دلهای آنها بکارند. آنها که دانش نور حقیقت بر آنها هجوم آورد و به
روح یقین راه یافتهاند آنچه را خوشگذرانان بر خود ننگ و عار پنداشتند،
آسان گرفتهاند و آنچه را که ناآگاهان از آن وحشت داشتند، انس گرفتهاند در
دنیا با بدنهایی زندگی میکنند که ارواح آنها به جهان بالا پیوند خورده
است. آنان جانشینان خداوند در زمین و دعوتکنندگان مردم به دین خدایند. آه
آه که چقدر مشتاق دیدار آنهایم.
گر تو گوئی نیست پیری آشکار - تو طلب کن هزار اندر هزار
زآنکه گر پیری نباشد در جهان - نه زمین بر جای ماند نه مکان
گر نباشد در زمین قطب جهان - کی تواند گشت بیقطب آسمان
گر تو را درد است پیر آید پدید - قفل دردت را پدید آید کلید(65)
پس مقام پیر اوستاد الهی تا کجاست که علی (علیه السلام) صاحب مقام اعظم استادی در شوق دیدارشان میفرماید:
آه آه شوقا الی رویتهم(66).
پس
میتوانی درک نمائی که چرا موسی کلیم (علیه السلام) برای دیدار خضر با آن
که از او برتر بود آن قدر مشتاق بود که حاضر شد عمر درازی را برای دیدار
خضر سفر نماید.
زیرا دیدن اولیاء الهی و شنیدن کلام
الهی از آنها برای ولی خدا شیرین است. در این وادی برتری، مانع از التذاذ
روحی این ملاقات و تلمذ و تعلم نیست.
وبلاگ خوبی دارید.لینک شدید
ممنون